تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
پادشاه داستان حکایت بیماری معشوق مجازی خویش یعنی کنیزک را برای طبیب اسمانی باز گو نمود
و در ادامه او را در حضور کنیزک بر بالین وی برد
مسایل السلوک
همانطور که قبلا گفته شد کنیزک نماد مادیت و پادشاه سالک راه است و مرد الهی پیک اسمانی حق
مولانا اراده دارد به مرید اموزش دهد که انسان نافص در حضور مرد خدا
او را از تمامی تعلقات خویش اگاه کند
در واقع او را بر بالین مریضی نفس خویش حاضر نماید
----------------------------------------
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید
ان مرد خدا به محض حضور به معاینه کنیزک پرداخت
رنگ و صورت و نبض و ادرار او را معاینه نمود
و نشانه های بیماری را از زبان کنیزک شخصا شنید
مسایل السلوک
مولانا به کنایه میفرمایدنفس شمارا باید طبیب روحانی معالجه باطنی کند
انسان دنیا پرست بیمار است و بیماری هر شخصی با دیگری متفاوت لذا تجویز دارو متفاوت زیرا درمان سالک تایب گوناگون هست
پس باید همانطور که یک مریض خویش را به پزشک میسپارد
و تابع اوست
متعلقین مادیت هم باید با تمام طیب خلطر تابع درمان پیر کامل باشند
----------------------------------------------
گفت هر دارو که ایشان کردهاند
آن عمارت نیست ویران کردهاند
ان حکیم الهی فرمود
تمام معالجات طبیبان ظاهری درمان نبوده چون انان علم امیخته به کبر و غرور داشتند
لذا نه تنها کمکی به درمان کنیزک تداشته بلکه حالش بدتر و عمیق تر گشته
مسایل السلوک
درمان مرضهای تاریکی درونی انسان مبتلا نیاز به متخصص روح است
پس نمیشود معالجلات رزایل اخلاقی را در نیل به کمال با علوم ظاهری معالجه نمود
دل بستن به عالم های ظاهر و مغرور علاج واقعه نیست
حتما باید دانایی روشن ضمیر موجود باشد
رسول خدا فرمودند
پناه بر خدا از علمی که به ادم شدن ما کمک نکند
شخص بهایی فرمود
علم فقه علم تفسیر و حدیث
باشد از تلبیس ابلیس خبیث
اگر صاحب تخصص فاقد معنویت و حقیقت یافتید
او حتی راه خودش را بلد نیست
چه بسا بیسوادانی که به حقیقت معنا دست یافته اند
در دارالعلوم دیوبند شخصیت های بیسواد اما صاحب حال و کمالی هستتد
که بزرگان ان منبع علمی برای سیر کمالات باطنی به محضر انان حاضر میشوند
عطار میفرماید
احمد حنبل امام عصر بود
شرح علم او برون از حصر بود
چون ز درس و علم خالی امدی
زود پیش بشر حافی امدی
امام احمد پیشوای بزرگ فقه و اجتهاد برای طی مراحل معنوی دست ارادت به بشر حافی بیسواد داد
و این انصاف ره بینان هست
که غرور را گذاشته و حاضر برای دریافت واقعیت ها پا را روی نفس بگذارند و خدایی بیندیشند و عمل نمایند
---------------------------------------
بیخبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون
مولانا در این بخش ارزشمند به زیبایی فرق بین عالم ظاهر و عالم باطن را بیان میفرماید
ان طبیبان مغرور چون مسلط به حقیقت علم اگاهی نداشتند
لذا در درمان اشتباه کردند
پناه می برم به ذات خداوند از افترا و دروغهایی که در علوم ظاهری بافته میشود
مسایل السلوک
مولانا حال درون و حال برون را متفاوت میداند
مولانا سربازی میفرماید
اگر صاحب علم ظاهری وارد وادی طریقت شود و زیر نظر انسان کامل به کسب معارف پردازد انگاه به حقیقت علوم اکتسابی دست پیدا مبکند
و دیگر اشتباهات و افترا های وی به حداقل میرسد
این همه اختلافات علوم ظاهر ناشی از عدم دریافت الهامی باطن حقیقت علوم است
حافظ شیرازی میفرماید
هفتاد دو ملت گرفتار غرور در دانسته های خویش
چون نیافتند حقیقت ره افسانه زدند
خداوند در قران میفرماید
خدا نگاه نمیکند به صورتهای شما
بلکه نگاه میکند به سیرت شما و اعمالتان
-----------------------------------------------
دید رنج و کشف شد بروی نهفت
لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت
مرد اسمانی در معالجه درد کنیزک را مشاهده کرد و راز ان بیماری برایش مشخص شد
ولی ان را مخفی نمود و با پادشاه که سالک است بازگو نکرد
مسایل السلوک
اولیا خدا رازهای باطنی افراد بدون اذن پروردگار عنوان نمکنند
و حتی معمول است که فکر خودشان را هم بدون مشغول نمکنند تا به تکرار ان بپردازند
بر خلاف ناقصین که در پرداختن به اسرار دیگران هم در ذهن و هم بر ملا کردن ان کوشا هستیم
--------------------------------------------------
رنجش از صفرا و از سودا نبود
بوی هر هیزم پدید آید ز دود
درد کنیزک از بیماریهای ظاهری مثل سودا و صفرا نبود
چون بوی هر اتشی که مواد قابل اشتعال ان چیست از دود حاصله مشخص میشود
انسان عاشق دچار زرد رنگی میشود ولی ان عوارض متفاوت از زردی بیماری جسمانی میباشد
---------------------------------
دید از زاریش کو زار دلست
تن خوشست و او گرفتار دلست
مرد اسمانی و صاحب تصرف متوجه شد که رنجوری کنیزک از بیماری جسم نیست تن و جسم او فاقد عیب و بیماری است
درد او اتفاقا باطنی است و دل کنیزک گرفتار و گرو عشق مجازی است
---------------------------------
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
عشق که گرفتاری درونی است از زار زدن دل مشخص میشود
و هیچ دردی مانند و عظیم تر ازرفتاری دل انسان نیست
مسایل السلوک
دل جایگاه خداست
قلب المومن عرش الرحمان
دل عالم ملکوت است که خداوند فرمود من در کاینات جا نمیگیرم اما در دل انسان مومن جا میگیرم
لذا دل جایگاه خداست اگر غیر خدا در ان جا خوش کرد یعنی جای خداوند را گرفته است
و گرفتاران غیر خدا بیمارترین هستند و ارامش انان به بیقراری و افسردگی مبدل میشود
به همین خاطر باید توسط اهل دل معالجه گردد
که مولانا در این حکایت مفصل بدان می پردازد
--------------------------------------
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
هیچ شباهتی بین بیماری دل و جسم وجود ندارد هر کدام از جنس دیگری است
و در میان بیماری به اهمیت ان دردی نیست
بلکه عشق مانند دستگاه اسطرلاب که به رازهای اسمان اگاهمان میکتد عشق هم به حقیقت خورشید درونمان اگاهی دارد
----------------------------------
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
عشق اگر واقعا عشق باشد خواه از نوع مجازی و خواه حقیقی نهایتا ما را سر منزل مقصود که همان عالم الهی است هدایت می نماید
----------------------------------------
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
هر مقدار توانم را به کار گیرم که بتوانم حقیقت عشق را بیان کنم و به تفصیل ان بپردازم
هنگامی که به وادی عشق نزدیک میشوم شرمسار از عظمت او میگردم
مسایل السلوک
عشق قابل تعریف نیست اینجاست که گویند
این راه رفتنیست نه گفتنی
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایی است قعرش ناپدید
-------------------------------------------------
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
گر چه زبان و بیان در روشنگری یک مطلب تعیین کننده است
ولی عشق وادیی نیست که بشود حق مطلب را با سخن ادا نمود
و در واقع خود عشق باید خودش را بیان کند
-----------------------------------
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
قلم در حین نگارش همین که به واژه عشق رسید از عظمت نام عشق و حقیقت ان شکافته شد
مسایل السلوک
عشق حقیقتی ملکوتی است نمیشود با اسباب مادی ان را تحلیل کرد
پرداختن به هر نوع مخلوقی اسباب متناسب با ان را پیدا کرد
قلم و نگارش از دنیای ماده است چطور امکان پذیر است با چیزی ادنی به وادی اعلی پرداخت
----------------------------------
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
قوه عقلانی در خصوص تشریح عشق مانند الاغی که در گل گیر افتاده باشه ناتوان است
اگر قرار باشه در خصوص عشق و عاشقی صحبت بشه لایقتر از خود عشق نیست
مسایل السلوک
انصافا مولانا در خصوص خدمت به عشق و درک ان حق مطلب را به جا اورده
فقط کسی میتواند در خصوص موضوعی این گونه ادعا کنه که خودش به ان حقیقت رسیده باشد
عقل که شاید عظیم ترین و پیچیده ترین خلقت ذاتی هر انسانی است
در برابر توصیف حقیقتی بنام عشق ناتوان است
وقتی عقل که قوه نهانی هر موجود در دریافت صحت و سقم هر موضوعی است
چطور شده که این نیروی بزرگ در وادی عشق بیچاره است
پس بهتر هست راز و رمز عشق و عاشقی را موجودات عاشق درس گرفت
-------------------------------
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
خورشید و نورش بزرگترین دلیل برای اثبات خورشید است
پس اگر ادله در خصوص عشق میخواهد بهترین دلیل خود عشق است
مسایل السلوک
وادی عشق چیزی نیست که در نظریهای اکادمیک و حوزوی بشود ان را دریافت کرد
بلکه به میکده و خرابات خراباتیان باید رجوع کرد
احمد حنبل عشق را از بشر حافی اموخت
امام فخر رازی اعتراف نمود به جای این همه دلایل فلسفی و منطقی و روایی ایکاش به خرابات پناه میبردم
امام غزالی فرمود
ما جامه نمازی ز سر خم کردیم
وز خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این میکده ها دریابیم
ان عمر که در مدرسه ها گم کردیم
-----------------------------------------
از وی ار سایه نشانی میدهد
شمس هر دم نور جانی میدهد
سایه دلیل بر وجود افتاب است اما خورشید نور خویش را به همه هدیه میدهد
در واقع نور او دلیل بر اثبات ذات اوست
مسایل السلوک
این بیت مولانا به یک اصل بزرگ عرفانی میپردازد
و ان هم استدلال وقیاس ان با مکاشفه و مشاهده
سایه در واقع استدلال است
و افتاب به معنی کشف
یعنی عارف گرفتار سایه نگردد و به گفتار بسنده نکند
بلکه بسوی ذات نور سیر نماید
--------------------------------------
سایه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر
سایه مانند افسانه است که حاصل ان خواب است
اما افتاب حقیقت است که چون طلوع نماید ماه شکافته میشود
یعنی بر اثر تابش خورشید ماه زایل گردد
مسایل السلوک
عشق حقیقت است هنگامی تجلی نماید عالم تکوین که سایه است و مبتنی بر عقل است محو میگردد
در حقیقت انگاه که نور عشق تابیدن گیرد اساس دلیل و برهان متزلزل گردد
-----------------------------------------
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیست کاو را امس نیست
مولانا در مصراع اول معتقد است غریب تر و عجیب تر از خورشید اسمان وجود ندارد
در مصراع دوم خورشید جان ادم مراد است که جاوید است و فارغ از زمان یعنی دیروز و امروز است
-----------------------------------
شمس در خارج اگر چه هست فرد
میتوان هم مثل او تصویر کرد
خورشید مادی اسمان گر چه بی نظیر و یکتاست
اما قابل تصور در فکر انسان میباشد و میتوان او را در ذهن اورد
---------------------------------------
شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
اما خورشید ذات ادم که خارج از عالم محسوسات است در هیچ صورتی نه در فکر و نه بیرون از اندیشه ادمی قابل تصور است
مسایل السلوک
مولانا مقایسه ای دارد بین خورشید جان و ماده
و تفاوت عمیق این دو
لذا اصلا قابل قیاس نیست این دو با هم گر چه در عالم مثال اگر از عظمت جان صحبت گردد به خورشید اسمان تشبیه میشود
----------------------------------------
در تصور ذات او را گنج کو
تا در آید در تصور مثل او
چطور امکان دارد حقیقت خورشید جان را در اندیشه خویش به تصویر در اورد
در حالی که اصلا امکان و گنجایش ان وجود ندارد
---------------------------------
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
حالا که از شمس ظاهر و باطن به میان امد لازم از استاد خودم شمش تبریزی داد سخن را اغاز کتم
زیرا از عظمت و تقدس نام مبارکش
خورشید اسمان باید سر در کشد
مسایل السلوک
احترام به اساتید و پیران عرفان برای مریدان یک امر بدیهی است که تمامی بزرگان عرفان توحه ویژه ای بدان داشته اند
بویژه حضرت مولانا که دیوان کبیر را بنام مرادش شمس بزرگوار نامیده است
پیامبر فرمود
الشیخ فی القوم کالنبی فی الامه
نقش انسان کامل یک امر بسیار مهم در سلوک مرید است
شبلی فرمود
مراد مرده شوی و مرید مرده است
انگونه که مرده تابع غسال است
مرید راه عرفان باید مطیع فرمان پیر باشد
--------------------------------------
واجب آید چونک آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
بر خودم واجب میدانم حالا که نام محبوب من امد مقداری از فضایل و اسرار زندگی ایشان را بیان نمایم
مسایل السلوک
مطلب مهمی که مولانا بدان اشاره می نماید
واجب و لازم و ضروری بودن مدح مراد توسط مرید است
و این موضوع گاها موجب اعتراض کسانی که واقف بدان نیستند میشود
ولی سالک نباید ولی نعمت معنایی خویش را فراموش نماید و به این بهانه شرح و بیان کرامات و فضایل اخلاقی و عبادی ....
وی را روشن نمودند شکر و سپاس زحمات محرمان و قطبان ارشاد طریقت است
و این اموزه در کلام پروردگار است
--------------------------------------
این نفس جان دامنم بر تافتست
بوی پیراهان یوسف یافتست
مولانا میفرماید نفس من یعنی حسام الدین که در حقیقت جان من است
دست به دامانم زده و از من تقاضای بیان اسرار زندگی حضرت شمس را مینماید
دقیقا حالات او شبیه به حضرت یعقوب است که بوی لباس یوسف ع را دریافته است
مسایل السلوک
این بیت مولانا حاوی مطالب بزرگ عرفانی است
و بهترین اموزه های عشق
اولا مرید میتواند چنان در جوار و اطاعت مراد صادقانه عمل نماید که بعنوان جان و روان و چشم پیر قرار گیرد
و اینقدر حالات و درخواست های او برای استاد گرانقدر باشد که پیر بخاطر درخواست او عامل خیلی از موضوعات و بیان واقعیت ها باشد
دوما
استاد پیر عرفانی مورد حب و علاقه مرید باید باشد
هر چه پیر تعلق خاطر داشته باشد باید برای مرید ارزشمند باشد
و عشق او نسبت به مراد مراد مثل عشق به مراد خودش باشد
مولانا در وصف شاگردش حسام الدین میفرماید
مکان الروح من جسدی
حسام الدین به منزله روح کالبد من است
----------------------------------------
کز برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوش حالها
حضرت حسام الدین مولانا را سوگند میدهد به بخاطر و حق ان سالهایی که با هم بودیم
مقداری از ان حالات و زمانهای خوبی که با حضرت شمس داشتید باز گو نمایید
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حسام الدین تقاضا نمود ای مولانا با شرح حالات شمس زمین و اسمان خرسند گردند
و موجب رشد صد برابری اندیشه و روحانیت ما گردد
مسایل السلوک
موضوع بسیار مهمی که در این بیت نهفته است
شرح حال کاملین و اثرات بر هستی و انسان است که مولانا و بسیاری از اهل دل و کلام و اندیشه بدان باور دارند
مقوله ایست
ذکرو الصالحین عباده
نظر علی وجه المومنین عباده
یاد شایستگان و نگاه به کاملین عبادت محسوب میشود
بدین وسیله است که خیلی از بزرگان به تحریر و تالیف کتب خاص شرح زندگانی و حالات بزرگان اهل معرفت پرداختند
تذکره اولیا عطار
نفحات الانس جامی
مردان دعوت واصلاح ندوی
شاید سه اثر ممتاز در این زمینه است
برکاتی که خداوند بواسطه یاد شایستگانش در زمین و اسمان و عقل و روح ما عنایت میفرماید موجب گردیده این همت صورت پذیرد
--------------------------------------------
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
----------------------------------------------
لاتکلفنی فانی فی الفنا
کلت افهامی فلا احصی ثن
مولانا در پاسخ مریدش میفرماید مرا به زحمت و تکلف نینداز چون اکنون در مقام فنا هستم و از من انتظار نداشته باش سخن من عاقلانه باشد زیرا اکنون در نقام محو وفنا هستم
مسایل السلوک
موضوعی بنام صحو و محو در عرفان در حالات عرفا زیاد یافت میشود
هنگامی که در سکر و جذبه حق هستند دیگر انان نمی توانند به رتق و فتق امور که به هوشیاری نیاز دارد بپردازند
لذا مریدان باید بدین دو حالت اشنایی حاصل کنند
و درخواستها و رفتارشان را متناسب با حالات مراد تنظیم نمایند و به مراحعین هم توضیح دهند تا موجب تکدر انان نگردد
----------------------------------------
کل شیء قاله غیرالمفیق
ان تکلف او تصلف لا یلیق
هر مطلبی که انسان کامل در حالت سکر و محو عنوان فرماید
ان را نمیتواند در حالت صحو و هشیاری درک نماید
و اگر در این حالت سخنانی از ایشان صادر گردید مختص ایشان است و مستند برای دیگران نیشت
مسایل السلوک
مولانا به موضوع شطیحات بزرگان میپردازد که در حالت فنا از ایشان صادر میشود
و در کتب و حالات بزرگان این وادی به وفور یافت میشود
نمونش
امام عبدالقادر گیلانی فرمودند
من از اولاد حسن محتبی ام
حجره مسجد جایگاه من است
قدم های من بر گردن اولیا ی روی زمین
این نمونه ها فقط مختص حالات سمر انان است و لا غیر
منصور اناالحق زد
و انان معذور و ماجورند
مولانا در خصوص انا منصور و انا فرعون میفرماید
این انا را رحمت الله در عقب
ان انا را لعنت الله پر عقب
---------------------------------
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
من چطور میتوانم در خصوص استادی که در واقع یاری بی نظیر بود را بیان کنم؟در حالی که در تمام هستی من حتی رگ هم در هوشیاری به سر نمیبرد.
----------------------------
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حسام الدین عزیز
بیان اسرار و فراق ان و خون دل خوردن حاصله از دوری از شمس را فعلا معذورم بدار
و این امر مهم را بواسطه استغراق و بی خویشی من به زمان دیکر موکول کن
---------------------------------------
قال اطعمنی فانی جائع
واعتجل فالوقت سیف قاطع
بعد از این مکالمه عرفانی که بین مرادو مرید اتفاق افتاد
و دلایل عرفانی و حالات حضرت مولانا
حسام الدین خطاب به مولانا عنوان میکتد
من گرسنه معنوی هستم یا پیر بهانه نیاورید به من طعام روحی عنایت کتید
و عجله فرمایید که زمان به سرعت در حال گذر هست
وقت در اموزه های عرفانی جایگاه و معنای خاص داراست
که در بیت بعدی بدان اشاره میشود
---------------------------------------
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
حسام الدین میگوید
ای یار همراه ای مراد بزرگوار یک امر مهم که باید بدان توجه داشت وقت است
که صوفی باید در استفاده بهینه از زمان کوشا باشد
و شرط سلوک کار را به فردا موگول کردن نیست
مسایل السلوک
زمان در عالم معنا کنایه از فرصتی که خداوند در دایره امر به شخص صاحب تکلیف عنایت فرموده است
والعصر
سوگند به زمان
به زعم اهل دل همان فرصت الهی است زیرا خداوند در ادامه میفرماید
ان الانسان لفی خسر
هرایینه انسان در خسران است چرا؟
زیرا زمان را قدر نمی داند پس ضرر حقیقی از دست دادن این نعمت بزرگ است
الاالذین امنوا و عملوالصالحات
مگر کسانی که به مقام باور برسند و باور لازمه ان عمل شایسته است
زیرا عمل و باور مکمل هم هستند
و هرکدام به تنهایی کارساز نیست
و در پایان توصیه به حق و صبر دو امر بسیار مهم در شرع مقدس است
انسان همیشه حق طلب باشد و اجرای حق را چه به ضرر و چه منفعت با طیب خاطر بپذیرد
و صبر لازمه ایمان است
زیرا مومن در زمانهای سخت امتحان و ازمون الهی باید صبور باشد
که
ان الله مع الصابرین
-------------------------------------
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی
ای مقصود و مراد معنایی من شما مگر خودتان مرد صوفی که در واقع ابن الوقت هست نیستید؟
قاعذه ای است که اگر موجود را به نسیه واگذاشتید احتمال فنا و فقدان ان هست
مسایل السلوک
مثلی است که کار امروز رو به فردا نیندازید
یا در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
زمان بسیار ارزشمند است
حکایتی زیباست که پیری در بستر مرگ از دانایی سوالی را کرد
حاضران گفتند در سکرات موت این مباحث چیست؟
فرمود بدانم و بمیرم بهترست یا ندانم و بمیرم
پس باید تا لحظات اخر حیات از زمان درست بهره برد
---------------------------------------
گفتمش پوشیده خوشتر سر یار
خود تو در ضمن حکایت گوشدار
مولانا میفرماید
در مقابل اصرار حسام الدین گفتم
راز دلبری چون شمس پوشیده بماند بهتر است
تو خودت در حین حکایت و شنیدن مثنوی به این مهم پی ببر
مسایل السلوک
این بیت مولانا حاوی نکات ظریف عرفانی است
اولا
رازهایی که بین مرشد و مراد است پنهان بماند بهتر است زیرا عواقب خطرناکی بدنبال خواهد داشت کمترین ان برانگیخته شدن حس حسادت و بخالت ناقصین است
این حسد از دوستی خیزد یقین
جون که با دوست غیر گردد همنشین
دوما رازهای این رابطه ناخواسته در دکلمه ابیات اسمانی مثنوی بدان اشاره میشود
که ان کار خداست و مشیت او
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را ان نور نیست
------------------------------------------
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
بهتر و زیباتر ان خواهد بود که اسرار و رازهای اولیاالله در حین صحبت های دیگران به ظهور برسد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید
یک اصلی هست که اگر انسان حرفی برای گفتن داشته باشد دیگران اجبارا بدان خواهند پرداخت
تاثیرگذاران هر عرصه ای مورد التفات همه حتی مخالفین قرار میگیرند
لذا عالم معنا که بیشتر و بهتر مورد توجه است
پس اگر کسی مانند شمس پیامبرگونه عمل نمایید راز زندگی او در حدیث دوست و دشمن خواهد امد
و این امر اولی تر
--------------------------------------
گفت مکشوف و برهنه بیغلول
بازگو دفعم مده ای بوالفضول
اما دلایل مولانا برای مرید عزیزش قانع کننده نیست
زیرا هیجانات درونی افراد با دلایل متطقی و عقلانی خاموش نمیگردد
و حسام الدین تقاضا نمود
التماس میکنم بدون هیچ حجابی و کاملا واضح و روشن و بدون دخل و تصرف حقیقت ان ارتباط را بفرمایید
و منعم نکتید که قانع گردم ای صاحب فضیلت های بسیار
-------------------------------------
پرده بردار و برهنه گو که من
مینخسپم با صنم با پیرهن
ای مولانا استدعا دارم
رازهای شمس را بی پرده بازگو نمایید و صریح و روشن از فضایل ایشان سخن بگویید
زیرا من نمیتوانم با محبوب خویش در حجاب بخوابم
منظور این است که من گواه به حق و حقیقت را بی پرده و بی حجاب میخواهم
--------------------------------------
گفتم ار عریان شود او در عیان
نه تو مانی نه کنارت نه میان
مولانا میفرماید
در مقابل اصرار حسام الدین گفتم
اگر حقیقت شمس را و ذات معنایی او را اشکار نمایم و حقیقت او تجلی کند
هیچ چیز از هر جهت باقی نخواهند ماند
و در واقع نه اثری از تو و نه من و نه جهات مختلف ما
و اینها همه در تجلی ان رفیق شفیق محو و به درجه فنا خواهد رسید
مسایل السلوک
تجلی حقیقی صاحبان معنا موجب سمر و فنا همه خواهد شد
دقیقا مانند تابش خورشید که اگرتجلی حقیقی نماید همه خواهند سوخت و خاکستری بیش نخواهند ماند
لذا فاصله او با مخلوقات موجب شده هر شی بهره کافی را ببرد
--------------------------------------
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
بر نتابد کوه را یک برگ کاه
حسام الدین بزرگوار
هر چیزی به اندازه نیکوست لطفا شما هم از افراط دست بردار و مطلوب و مقصود را عاقلانه بخواه
چطور یک برگ کاه از تحمل کوهی بزرگ عاجز است
مسایل السلوک
فاصله کامل و ناقص بسیار زیاد است به اندازه استعداد و توان خویش در عالم معنا باید طالب بود
زیرا گنحایش و تصرف هر فرد به مقدار جاه و مقام اوست
همانطور که انبیا در ذرجات متفاوت هستند
اولیا هم مقدار قرب انان متناسب با مقام اسمانی انان است
و ادعا بیش از گنجایش ذات خویش موجب بوجود امدن مشکلات و سکر فراوان انانست
---------------------------------------
آفتابی کز وی این عالم فروخت
اندکی گر پیش آید جمله سوخت
خورشید با این عظمت که هستی و کاینات از ان روشن است
اگر به اندازه ذره ای از مدار خویش تغییر یابد کل عالم یا خواهد سوخت و یا منجمد خواهد شد
مسایل السلوک
افراط و تفریط در اهر امری مذموم است و در امر معنا به مراتب صعب تر
-------------------------------------------------------------
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش از این از شمس تبریزی مگوی
--------------------------------------------------------------
این ندارد اخر از اغاز گوی رو تمام این حکایت بازگوی
عزیز من داستان شرح فضایل بزرگان بینهایت است و نمیشود برای ان پایانی یافت لذا بهتر ان است که به حکایت پادشاه و کنیزک که هدف اصلی مان است بپردازیم
نظرات شما عزیزان:
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 272
بازدید هفته : 327
بازدید ماه : 544
بازدید کل : 14335
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
